4 ماهگی دلبندم
عشقم الان تو بغلمی میخواستم یه چرت بخوابم که نزاشتی اومدم اینجا برات بگم از این روزا عزیزکم من و تو یه هفته ایی بود خونه مامانم بودیم چون بابابزرگ من به رحمت خدا رفت ٢٠ دی واکسن ٤ ماهگی تو زدم و تا صبح مراقبت بودم تا تب نکنی و برات کمپرس سرد گذاشتم تا پاهای نازت باد نکنه حالا دیگه منتظرم ببینم کی غذاتو شروع کنم ههههههههههههه وای کوشولوی من غذا بخوره اخ جووووووووووون همش همه بهت میگن مهربون اخه خیلی ملوسی و برا همه میخندی و بغل همه میری حتی وقتی میخوای بخوابی و چشات داره غرق خواب میشه هم یکی یه چیزی بگه یه تبسمی براش میکنی اله...
نویسنده :
شــــکلات
16:33